شب خمیازه می کشد اما
ابرها همچنان اشک های سنگین شان را فرو می بارند
مثل بچه ای که قبل از خواب بهانه مادرش را میگرد
_یک سالی هست که جای مادرش خالی است_
وچون از سماجت او به ستوه می آیند
به او می گویند :"او پس فردا می آید..."
باید حتما بیاید...
اما بچه های دیگر توی گوشش می گویند
مادرت آنجا دردامان تپه خفته است
خوراکش خاک است وآبش باران
مثل ماهیگیرمایوسی که تورش را بر می چیند
برآب وبر بخت خفته خویش نفرین می فرستد
وبا فرورفتن ماه ترانه می خواند
باران ...
باران...
هیچ می دانی که این باران چه اندوهی بر می انگیزد؟
وچه ناله ای از ناودان ها بلند می کند؟
ومرد تنها را چه حسی از گمشدگی فرا می گیرد ؟
بی انتها . . .مثل خون جاری ،مثل گرسنگی
مثل عشق ،مثل بچه ها ،مرده ها. . .چنین است باران
و چشمانت همراه من است درباران
وبرق هایی که بر فراز خلیج می درخشند
سواحل غراق را با ستاره ها وصدف جلا می دهند
گویی شفق روی آن پرده ای می کشداز خون.
ومن به سوی خلیج فریاد می زنم :
"ای خلیج
ای بخشنده مروارید وصدف و مرگ!"
وصدا بر می گردد
چون ناله ای سنگین:
"ای خلیج،
ای بخشنده مرواری وصدف ومرگ!"
گاه چنین می پندارم که عراق
تندر ذخیره می کند
وبرق هارادر دشت ها وکوه هایش انبار می کند
تا وقتی مردان قد افراشتند
بادها دیگر هیچ نشانی ازقبیله ثمود باقی نگذارند.
انگار می شنوم که نخل ها باران را می نوشند
ومی شنوم که روستا ها صیحه می کشند
به جنگ توفان وتندر خلیج میروند
سرودخوان:
باران . . .
باران . . .
باران. . .
سلام
سرود باران ۲ خیلی قشنگ بود
قسمت اول سرود باران آدم را به یاد گوشه کوجه ای که کودکی زیر باران است می اندازدو در کل زیباست.
موفق باشید